کاش که دستم می رسید ...
کاش که دستم می رسید ...
کاش که دستم می رسید ...
ستاره ها را دونه دونه می چیدم ؛
لابلای شفق موهای تو جا می دادم ،
تا شب و ماه و ستاره همگی با هم باشند
کاش که دستم می رسید...
کاش که دستم می رسید ...
ماه را پائین میآوردم جلوی نیمرخ تو
شکلی می ساختم که دوتا هلال ابروش دوتا ماه باشه
کاش که دستم می رسید...
کاش که دستم می رسید...
آسمون را فرش می کردم زیر پاهات :
کهکشونها ... کهکشونها ...
و اونوقت ؟ : هوار می کردم که :
بیائین ! بیائین ! آتیش بازی ...
بعد ، با قد کشیده ، با دو چشمونی که طعم نرسیدن را چشیده
با همه تاب و توونی که به هر فکر و خیالی میرسه
دست می بردم ... و می بردم
تا که خورشید را تو دستهام می گرفتم ؛ ...
بعد بین دو لبم روی زبون قورت می دادم
تا شایدش سینه ام را روشن بکنه
دنیای من را به تو هم نشون بده...
... قلب منو ، اونجا که دنیای پر از عشق توئه ...
می رسه ؟ تو بگو ؟ این محاله برسه ؟
کاش که دستم می رسید ... کاش که دستم می رسید...
گروه : نو
نوع : نیمائی
رده : تغزل ( عاشقانه )
نام : کاش که دستم می رسید ...
شاعر : علیرضا آیت اللهی
زمان : آبان 1345
مکان : شهر یزد
ویرایش نشده